محیص

سخن را چون نمی نویسم در من می ماند، و هر لحظه مرا روی دگر می دهد

محیص

سخن را چون نمی نویسم در من می ماند، و هر لحظه مرا روی دگر می دهد

پس آدم از پروردگارش کلمه هایی را آموخت، سپس خداوند به سوی او نظر کرد.
بقره 37.

محیص در ادبیات عرب به معنای گریز است و توضیح مختصر وبلاگ، از مقالات شمس تبریزی وام گرفته شده است.

اگر دنبال ِ متن هایِ شسته رفته یِ ادبی هستید، وبلاگِ شخصی ِ شخصِ نادرستی را انتخاب کرده ید.

«دیدی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد؟

تو گرم‌تری ز آتش

من سوخته‌تر زانم»


رزونانس بین غم و خشم که فرزند آدم را می‌بلعد و برای تعمیق هر زخمی کفایت می‌کند. آتشی که پس از هر تعلیق طولانی‌مدتی -که طولانی برای ظرف هرکس قدری دارد و برای صبرش- گریبان طعمه‌ی خود را می‌گیرد. کاش از صابرین بودم.


هم‌کافه.



+ «باش که صـــ ــد صبح دمد زین شبِ امّید مرا».

روشنم کن.

برای تو سخت نیست، روشنم کن.

حین تعیینی المذاهبِ من

۵ شهریورِ ۹۵ بود

نشد که تو هم کهف‌م باشی.


+دنیا و اهل‌ش را به حالِ امشبِ من دچار نکن.

گاه

چون عودِ بر آتش

دلِ تنگ‌م

می‌سوخت.

در فیلمِ هجدهِ مردادِ نودوپنج

بازیگرِ نقشِ مکمّلِ زنی بودم

-زنی که جان نداشت-

که کارگردان‌ش

خالقِ اصغرِ فرهادی بود.


+دیگر هیچ‌وقت آن آدم قبل نمی‌شوم، آن آدمی که موقع دیدن امثالِ لانتوری، تلخی، اثری بر ذوق‌ش داشت. طشتِ بزرگی شده‌ام، پر از سم، تلخی طشت‌م را بزرگ‌تر می‌کند، کام‌م را تلخ نه. اما یک‌بار دیگر، دست مریزاد به درمیشیان و حواس‌ش، که هست به دردهای مردم زمانه.

"کوهم اگر؛

چه کنم با غمِ تو؟"

مرحوم جوانی ش را در صرف دائمی این مصدر گذراند.

بابت بوی بهبودی که شنیده بودم غلط کردم.

وضعیت برگشت به آن روز لعنتی اردیبهشتی و آن خبر ناگوار، حالا اما بی پرده و عریان و قد علم کرده.

من؟

دارم تایپ می کنم و سعی می کنم ادای سرما خورده ها را در بیاورم که آقای همکار کنار دستی فکر کند این اشک به خاطر آن و حساسیت و الخ است. 


+عنوان از خداست.

اجرنا من النار یا مجیر.


+عنوان، با تصرف، از آقای سعدی است.